آوشآوش، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 20 روز سن داره

***قشنگ ترین اتفاق زندگی***

یک سال و 10 ماهگی

آوشی مهربونم امروز ا سال و 10 ماهه مشی الهی مامان قربونت بره دیروز با هم رفتیم خونه مادر جون داداشی از مسافرت برگشته بود و می خواست شمار رو ببینه دایی با داداشی شوخی می کردو کشتی می گرفت بعد شما به مامان گفتی مامان: دایی ، داداش کشت !!!!!!!!!! دایی هم رفت دانشگاه تا سه چهار ماه نمی بینیمش خدا پشت و پناهش ...
29 مرداد 1392

یه دلتنگی کوچولو

سلام گل پسرم الان ساعت 10:27 تو اداره ام وبلاگتودیم ، عکساتو دلم برات خیلی خیلی خیلی تنگ شده صبح که می خواستم بیام اداره ، بیدار شدی و منو صدا زدی اما تا منو ندیدی از خونه زدم بیرون اما بابایی پیشت بود راستی چند وقتیه که به : مسواک میگی مداک باشه : بشه " قربونت برم خیلی خیلی قشنگ تلفظ می کنی " بوس بوس بوس ...
16 مرداد 1392

ماجرای کجایی !!!!!!!!!!!

دیروز 1392/05/14  ساعت 13:30 یه جمله دو کلمه ای گفتم بچه کجایی عمو کجایی ممت کجایی داد میزدم و تکرار می کرم مامانم گفت قربونت برم پسر گلم این اولین جمله ای بود که گفتی
16 مرداد 1392

تولد نی نی

                       !!!!!!!سلام !!!!!! سلام به نی نی کوچولو عمه که 1392/05/09 به دنیا اومد عمه اسم نی نی رو پارسا گذاشته راستی من الان 3 تا پسر عمه  و 4 تا دختر عمه دارم پسر عمه هام : مبین ، آرتین و پارسا دختر عمه هام : نگار ، بهار ، پردیس و طناز من از همه کوچیکترم اما از پارسا بزرگتر ..........     ...
15 مرداد 1392

گاله مریم

دیروز 1392/05/13 من و مامانم رفتیم خونه گاله سهیلا ، رسیدیم اول کوچه به مامانم گفتم " گاله " مامانم گفت آره عزیز مامان می خوایم بریم خونه خاله وقتی رسییم خونه خاله .......؟؟؟؟؟؟ گاله مریم " دختر عمه و دوست مامانم " خونه گاله بود . با گاله مریم کلی کل کل کردم ، جیغ کشیدم و داد زدم . گاله می خواست منو ببوسه منم بهش اجازه نمی دادم کلی کتکش زدم وقتی مامانم بهم غذا می داد نمی خوردم ولی از لج گاله مریم کلی غذا خوردم آخه اگه نمی خوردم گاله مریم همشو می خورد وقتی گاله مریم رفت خونشون من از مامانم می پرسیدم " مَیَم " " مَیَم "
15 مرداد 1392

یه کوچولو در باره من بخونید " همراه عکس "

من روز 26 مهر ماه متولد شدم "مامان ، بابام" اسمم رو آوش گذاشتن ولی ثبت احوال قبول نکرد واسه همینم اسمم تو شناسنامه آراد شد . دوتا اسمم رو دوست دارم روز تولدم یه کوچولو تو نفس کشیدن مشکل داشتم واسه همینم 5 روزی تو بیمارستان بستری بودم. مامانم خیلی گریه می کرد بابام هم خیلی ناراحت بود . الان 1 سال و 9 ماهمه مامانم الان داره در باره زندگی من می نویسه واسه همینم همه اتفاقات رو نمی تونه کامل بنویسه . ا سالگیم تولد نداشتم چون آغا جونم ( بابای مامانم) رفته تو آسمونا ، مامانم میگه آغاجونم منو خیلی دوست داشته کاش می تونستم ببینمش . یه روز مامانم میره پارک با گاله " آخه من به خاله میگم گاله" اونجا مامانم فهمید یه دندون کوچولو دارم واسه همینم م...
14 مرداد 1392

زخمی شدن آوشی مهربون

چند روز پیش مامانم آشپزی می کرد منم طبق معمول تو آشپزخونه دنبال مامانم بودم داشتم چهار دست و پا راه می رفتم که ؟؟؟( البته من الان دیکپگه می تونم بدوم ) دوتا از انگشتای پام بریده شد " آخرش هم مامان جونم متوجه نشد چطور برید " به مامانم گفتم مامان اکه ،اصلا" گریه نکردم " اکه : وقتی مامانم متعجب میشه یا اتفاق بدی میافته از این کلمه استفاده می کنه " مامانم حالا که انگشتای بریده شده و خونی منو دید کلی زد تو سر خودش ، گریه می کرد ، داد می زد منم ترسیدم !!!!!!!!!! دائما" می گفتم مامان !!!! مامان !!!!! بعد چند دقیقه مامانم به خودش اومد و یه خورده زرد چوبه رو زخمم پاشید بعد خونش بند اومد . بعدش مامانم پام...
13 مرداد 1392

خاطره

سلام دایی جونم .......؟؟؟!!!! من دایی محمدم رو خیلی دوست دارم آخه وقتی توچولو بودم همیشه منو  بگل می کرد و می برد تو کوچه ها ، پارک کنار خونه قدیمی آغا جونم منو سوار موتورش می کرد !!!! ****مسی دایی**** وقتی مامانم منو میبره خونه دایی و گاله  همیشه دایی جونم منو میبره بیرون تا بهم خوش بگذره   ...
12 مرداد 1392

ماجراهای بوس بوس

دیروز مامان جونم حسابی منو بوسید منم آرومِ آروم واستاده بودم و خیلی بهم خوش میگذشت چشمامو می بستم  وقتی بوسه های مامانم تموم شد چشمامو باز می کردم این نگاه یعنی اینکه دوباره منو ببوس .
6 مرداد 1392

تاب بازی

سلام بچه ها دیروز می خواستم برم تاب بازی........... واسه همینم به مامان معصومم می گفتم ..... مامان ***** تاپ تا عبادی گُدا ندادی اگه بدادی بگل بابا بدازی بعدش مامانم اومد منو سوار تاب کرد هورا *****
6 مرداد 1392